ما

دور همی

ما

دور همی


فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا زندگی کنیم. ترانه زندگیمان را خودمان بسراییم.......





فیونا _ غریب آشنا

رفتن که بهانه نمیخواهد...

رفتن"!
رفتن که بهانه نمیخواهد،
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده...
رفتن که بهانه نمیخواهد، وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بى چمدان هم میروى!

"ماندن"!
ماندن اما بهانه میخواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى، یک فنجان چاى، بوى عود،
یک اهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین...
وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پراز دلخورى باشد خالى اش میکنى و باز
میمانى... میمانى و وقتى بخواهى بمانى، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش
میکنى براى نرفتنت!
آرى،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن، هیچکدام... !  

 

(زندگی باغ گلی است)

1 - 2

1-  امروز برای تعویض کارت ملی رفته بودم اداره پست منطقه. سایتهای زیادی هستند که توضیح کاملی در مورد مراحل پیش ثبت نام اینترنتی و مراجعه حضوری به اداره پست و ... را داده اند اما جزئیاتی که به نظرم رسید و ممکن است جایی در مورد آن توضیحی نداده باشند را عرض می کنم شاید برای کسی مفید واقع شود:
با فرم پیش ثبت نام _ اصل شناسنامه و کارت ملی و مبلغ نقدی 295000 ریال برای هر نفر (355000 ریال برای کسانی که کارت ملی ندارند) در تاریخ مقرر و بهتر است اول وقت به اداره پست منطقه مراجعه کنید اما نکته مهم: انگشت نگاری و عکس دیجیتالی را همانجا می گیرند پس هر قر و فری از اصلاحات گرفته تا آرا پیرا و مرتب کردن ریش و سبیل و... را در خانه انجام دهید. خواهرم! تو هم حجابت را رعایت کن وگرنه باید از مقنعه مشترک کر کثیف آنجا برای عکس گرفتن استفاده کنی (خود دانی!) آقایان هم بهتر است با پیراهن دکمه دار تشریف ببرند چون قرار نیست برای خاله جانتان عکس همینطور یهویی سلفی بگیرید که تی شرت یقه هفت بپوشید و زنجیر تو گردنی بیندازید! برای عکس باید دکمه ها تا زیر چانه بسته باشد.
 
2- بعد از تمام شدن مراحل ثبت نام در اداره پست، دیدم حالا که به محل کار جدید آقای خانه نزدیک هستم سری هم به ایشان بزنم. این جور قرار ملاقات های خارج از خانه همیشه برایم خاص و متفاوت است. به توصیه ی یک دوست حتی گاهی لازم است. قبلش تلفن زدم، یک جعبه شکلات گرفتم و حضور به هم رساندم! در فاصله ی یک چایی خوردن، با همکاران اش آشنا شدم و حرفهایی نه چندان جدی زدیم.
آذر

سلام

بعضی اتفاقات بد یا ناخوشایند باعث بروز اتفاقات خوشایند میشن که شیرینیشون از عسل هم بیشتره و حال ادمو خوب خوب خوب میکنه

مثل بسته شدن در خونه ما بلاگفایی ها که حس بدی بود و دعوت مژگان برای ما شدن که حس خوبیه

نمیشه بگم انشاالله جبران میکنم امیدوارم در خونه هیچکس هرگز به روش بسته نشه

مژگان جان تشکر کمترین قدرانیه 

از وبلاگ زنی با انگشتر عقیق

sh44.blogfa.com

یه خاطره

 سلام بر همگی دوستان مجازی. چند وقتبه که دست و دلم به نوشتن نمیره . به همتون سر میزنم ولی بدون کامنت.این دلتنگی لعنتی تموم زندگیم رو فلج کرده. دلتنگی گاهی فقط یه کلمه نیست یه حسیه که انتهاش پیدا نیست خدا نکنه که به معنای واقعی دلتنگ باشین...اون موقع معنی این چند تا حرف رو میتونین واقعا حس کنین. بگذریم امروز یادداشت مژگان عریز رو خوندم تصمیم گرفتم که با این حس لعنتی مبارزه کنم و یه خاطره طولانی واستون بنویسم. دقیقا نمیدونم چند سال پیش بود اونقدر دور بوده که مثلیه  خاطره  تو حبابه که گاها تا میای مزمزه اش کنی از ذهنت میپره. فقط میدونم خاطره مربوط به دورانیه که هنوز تجملات زندگی ما رو اونقدر اسیر خودش نکرده بود. یادمه عصر بود که عمه خدا بیامرزم اومد خونه مون و گفت که کلید ویلای پدر عروسش رو گرفته ولی دلش نمیخواد که با دخترو پسراش که متاهل بودن به مسافرت بره حوصله سرو صدای بچه و اداهای عروساش رو نداشت . دلش میخواست با برادر زاده هاش باشه . یادمه در عرض چند ساعت  مادرم واسه یه هفته خورد وخوراک رو تو ساکها آماده کرده بود و این میون ما دخترا هی داد میزدیم مامان تی شرت سفیده من کجاست؟ اون یکی دنبال هد بندش میگشت . من دنبال بابلیسم بودم که سرتاسر سال ازش استفاده نمیکردم. کسی نبود ازم سوال کنه آخه تو که موهات فرفریه تو هوای نمناک شمال بابلیس به چه دردت میخوره؟ و مامان صبورم با حوصله آدرس گمشده ها رو میداد و گاها هم عصبانی میشد و میگفت مگه میخواین برین عروسی؟ بلاخره ساکها بسته شد و با دوتا ماشین راهی شمال شدیم.

یکی از این ماشینا  اگه درست گفته باشم فولکس واگن کومبی بود. یه فرش انداختیم کف اش و تا شمال برسیم زدیم و رقصیدیم . حتی با گاز پیک نیکی املت هم درست کردیم . که چقدر خطرناک بود. ''این رو الان میفهمم''.... بدون توقف تا شمال روندیم و روندیم . طبق معمول هم ابی خواننده سفرهای شمالمون بود. که الان هم که الانه تا اون آهنگها رو میشنوم یاد اون سفر ها میافتم. بگذریم بلاخره به مقصد رسیدیم ولی چشمتون روز بد نبینه . بااینکه پسرعمه ام گفته بود که مدت زیادیه که اونجا کسی سفر نکرده ولی باور نمیکردیم که اینطور باشه . رطوبت زیاد هوا کار خودش رو کرده بود. تموم خونه پر بود از علفهای هرز . حتی لابلای کاشیها سبزه و گلهای خودرو سبز شده بود. پذیرایی و اتاق خوابها اونقدر بوی نا میداد که مجبور شدیم ساعتها تو تابستون شومینه رو روشن کنیم که رطوبت هوا از بین بره. تقریبا چند ساعت کار کردیم تا همه چی یه کم سرو سامون گرفت .چقدر هم غر زدیم که بابا اینا مارو فرستادن که انگار خونشون رو تمیز کنیم. مادر با عمه جان تو آشپزخونه آهنگ کوچه لر رو میخوندن . من داشتم با ناخونام که بر اثر جارو کشیدن سرش پریده بود ور میرفتم و کلی مزاح میکردیم که ما چی فکر میکردیم و چی شد. یکی تو حموم بود و هی داد میزد چرا آب هی سرد و گرم میشه . خواهرم داشت سالاد درست میکرد. پسرها دور بر داشته بودن و ما رو مسخره میکردن که کوش اون کفش پاشنه بلندتون؟

تا اینکه شب شد رختخوابا رو تو همون سالن پهن کردیم و ساندویچی خوابیدیم چون تنها جایی بود که شومینه داشت بقیه اتاقها بوی نا و کپگ میداد. من که اون موقع هنوز سرم به سنگ لحد نخورده بود و کلی توقعات بلند وبالا داشتم اولین کسی بودم که به بهونه بوی رطوبت بالشم رو برداشتم و رفتم تو ماشین . یادمه نوار فرامرز اصلانی رو گذاشته بودم که دیدم یکی یکی دخترا به بهونه سرم درد گرفت و نفسم بالا نمیاد خودشون رو بهم رسوندن طوری شد که دیگه تو ماشین جا نبود واسه دراز کشیدن مامان و عمه هم رفتن توماشین دیگه که رنو بود خوابیدن و تا صبح از این و اون غیبت کردن و ما دخترا و پسرا تا صبح متلک بارهم کردیم و لعنت به باعث و بانی حمالی اون روزمون..... البته از شب بعد بخاطر کمر درد و گردن درد از خیر سوسول بازی گذشتیم و تو همون سالن خوابیدیم ولی باور کنین همون دربه دری شب اول اونقدر برامون خاطره شد که بعد از گذشت سالها حتی اون غرزدنهامون هم که قرار بود فرداش بریم هتل بگیریم واسمون یه خاطره شده . یه خاطره به شیرینی نون خامه ای......

فیونا از وبلاگ غریب آشنا

gharibeeashena.blogfa.com

خلاقیت

حس قشنگیه.

بین دوستان باشی همه باشن بنویسن 

ممنونم از ابتکار مژگان جون

من سایه هستم 

همدلی_ هماهنگی

همشهری های ما مثلی دارند که میگوید: بیگانه اگر وفا کند ،خویش من است.مژگان بیگانه نیست.اما خواستم بگویم هیچ قوم و خویشی هم سراغ ندارم که اینقدر به فکر بوده باشد.خیلی کار قشنگی بود این وبلاگ گروهی.این  نمونه خیلی آشکاری هست از همدلی و همکاری که کاش در تمام اجتماع ما ظاهر میشد.

نمونه عکس این قضیه را هم تعطیلات عید شاهد بودم که همه خواهر و برادرها یکجا جمع بودند.من شب ها نمیتوانم درست بخوابم در نتیجه صبح دیر بیدار میشوم.یکی از برادرها ساعت ۹ شب میخوابد و ۵ صبح بیدار میشود،یکی دیگر ۲ صبح میخوابد و ۷ صبح بیدار است.پدر گوشش کم شنوا شده و حاضر نیست از سمعک استفاده کند.۶ صبح صدای تلویزیون را تا آخرین حد بالا میبرد.آنکه تا ۲ صبح بیدار است،از آشپزخانه به هال و از آنجا به بالکن درحال تردد و سر و صدا هست یا نصف شبی ماشین لباسشویی روشن میکند.یکی در کمد ملافه ها را قفل کرده و خوابیده و نصف شبی نمیشود بیدارش کرد.

این هم یک مدل همزیستی همراه با عدم رعایت دیگران است بدون ذره ای همدلی.بنظرم میرسد کلیت جامعه ما هم وضع مشابهی دارد.

مینو از وبلاگ زمزم

milad321.blogfa.com

در بسته !

از صبح همه اش به در بسته می خورم! می خواستم چند تا عکس از شمال (تعطیلات آخر هفته را رفته بودیم شمال) آپلود کنم و بگذارم، دیدم هر چه عکس که از شکوفه ی انجیر و زنبورهای عسل، درخت گوجه سبز و ازگیل، گلهای بهارنارنج و یک عالمه گل و دار و درخت گرفته بودم توی گوشی ام نیست ! رفتم سراغ گوشی شازده که اگر عکس مناسبی برای وبلاگ پیدا کردم بگذارم که دیدم گوشی اش فقط با اثر انگشت خودش باز می شود. آمدم همان دو تا عکس که از سد لفور و رودخانه باقی مانده بود را بگذارم، نشد که نشد! یعنی آپلود کردم، این آیکون درج عکس را هم باز کردم و لینک عکس را گذاشتم اما تایید نمی شود که نمی شود! می خواستم برای مقدمه، لینک مطلب " اردیبهشت را دریابیم از وبلاگ زنده باش زندگی کن - نبات عزیز" را بگذارم که آن هم نشد!
بروم به مدیر هتل بگویم شاید راه چاره ای پیدا شود...  
آدر - وبلاگ یادداشت های یک دهه چهلی

پشت دیوار دلتنگیت جا مانده ام


خانه ای با سقفی مقوایی و با زیر بنایی آبرنگی

هر گز سایه بان خوبی نبود در اوهام اوراق خیس دفترم

آنقدر اشکهایم را نوشتم که چشمانم تمام شدند

شاید دیر شود

وقتی

تو بیایی و من ...

جای پای خاطره ای شده باشم

این روزها چقدر هوای حوصله ام ابریست

و هوای چشمانم بارانی

یک تلنگر ساده را با رعد مهیب اشتباه می گیرم

و سرو کارم به بغض می افتد.

گم که می شوم پیدایت می شود

این روزها نه این شبها

حوالی خوابهایم خیس و بارانی است

با هر تکه ابری قطره بارانی می شوم

و بر احساس تنهایی هوار می شوم

این روزها اعتراف می کنم که دلم تنگ است

این روزها احساسم شده یک علامت سئوال؟!

این روزها دلم برای دریا تنگ می شود

با چشمان بسته به موجها سلام می دهم

و برای ماهیها دست تکان می دهم...


تقدیم با احترام به ما  (امیررضا)

درپناه خدا

مهمانی

خانه ی اجاره ای ِ مجازیِ مجانی همین است دیگر! چند روز است پشت در خانه ی خودمان مانده ایم. البته اگر بلاگفا هم تعطیل نمی شد، در این دو هفته آنقدرمشغله داشتم که فکر نمی کنم این طرفها آفتابی می شدم(مرخصی اش به موقع بود!) اما وقتی همسایه قدیمی در خانه اش را باز می کند و با مهرمی گوید بفرما، چایی حاضر است، تا کلید خانه ات پیدا شود همینجا بمان با دیگر دوستان دور هم می نشینیم و حرف می زنیم، دیگرنمی شود درنگ کرد...

آذر- وبلاگ http://dahe40.blogfa.com  

مجسمه


 مجسمه

در عالم کودکی ام وقتی در میدان مجسمه مشهد(شهدا فعلی) به تندیس شاه بر روی اسب نگاه می کردم در همان افکار کودکی ام به این می اندیشیدم اگر اتفاقی بیفتد و روزی تمام انسانها در هر حالتی که هستند مشغول راه رفتن،نشستن،خنده،گریه،شادی و....... مثل همین مجسمه خشکشان بزند چه می شود؟

آن روزها در افکارم این رویاها می گذشت ولی انگار قسمتی از آن رویا به واقعیت پیوسته، امروز وضعیت بلاگفایی ها کمتر از مجسمه نیست!(رحمانی از وبلاگ قزل چشمه )

دلنوشته


نیست ومن آموخته ام 

بودنش را خیالبافی کنم 

هی خیال ببافم 

رنگی و زیبا و دوست داشتنی 

بعد

 خیالهای رنگی را بهم وصل کنم 

تا بشود یک پتوی گرم

آنگاه 

همه شبها و روزهایی که نیست

پتوی خیالیم را به آغوش بکشم بیاد او




یک بلاگفایی بی خانمان 

تجربه

سلام به همه دوستانم. سال تحصیلی در نظام آموزشی ایران داره به پایان میرسه. من امسال  تجربه های جدیدی کسب کردم یعنی همیشه سعی می کنم تجربه آموز باشم و درکنار اینکه به دانش آموزان چیزی آموزش می دهم خودم هم بیش از آنان نیاز به آموختن دارم. من امسال یاد گرفتم که میتونم با زبان محبت و دوستی همه کار کرد. من یاد گرفتم که میتونم صبر حوصله بیشتری به خرج بدم و درباره هر چیزی زود قضاوت نکنم،زود به دنبال مقصر نباشم،به جای امر و نهی کردن به دیگران خودم مجری قوانین باشم، به دانش آموزان احترام بگذارم، به جا تصمیم بگیرم، با رفتار های خودم سعی در تقویت دیگران داشته باشم و کسی را تضعیف نکنم و.... خیلی درس های دیگه که من آموختم. من عاشق کسب تجربه هستم و همیشه سعی می کنم آدم مثبتی برای دیگران باشم. همین. (فرزند ابیورد) 

متاسفم!

سلاااااااااام لیلاهستم .چون مزگان جون زحمت ایجاد این وبلاگ را کشید امدم تا منم چند خط بنویسم بگذارم بروم.امروز روز خوبی را پشت سرگذاشتم چون بعداز مدتها از ته دل با دوستانم خندیدیم .خنده هایی که به ندرت تجربه اش را داریم .

من سریال شمعدانی را نمیبینم ولی با نقدی که دوستم از ان داشت واقعن برای این رسانه متاسفم!

متاسفانه با کمال وقاحت شان دختر هارا پایین می اورند و انها را انقدر بدبخت و منتظر شوهر جلوه میدهند که هر طور شده باید منت یک مرد را چه دکتر باشد چه نگهبان بکشد که فقط ازدواج کند.ویا برخورد وقیحانه بچه ها با پدر مادر و باز منفی نشان دادن زن  ایرانی را که اجازه نمیدهد همسرش برای دیدن پدرش به خانه سالمندان برود!!!!!!!!پرخاش ها دعواها ...متاسفم

متاسفم برای ملتی که اجازه میدهد به شعورش اینطور توهین شود !به خصوص نسبت به دختران و زنان.

وقتی رسانه ملی چنین کوته نظرانه واحمقانه سریال تهیه میکند چه توقعی از لطییفه ها وجوکهایی که در شبکه های اجتماعی شاهد منتشر شدن اش هستیم .که دخترها را حتا پریز برق هم نمیگیرد!!!!!!!!!

فقط میدانم ای کاش ای کاش نظارت کارشناسانه یک روانشناس بر این سریالهای ابکی وجود داشت و سیل نقد و اعتراض مردم خصوصن زنان ودختران جلوی چنین بی شرمیهایی را میگرفت!

اما

من مسئولم تومسئولی 1فرقی نمیکند چه زن چه مرد .دوستان بیاییم تحت هیچ شرایطی این وایبرها و جوکها را اشاعه ندهیم وحتا معترض شویم.

و سیل انتقاد را هرچه شدیدتر نسبت به چنین سریالهایی روانه کنیم .

یکی باید شروع کند

از همین جا

از من

از تو

از ما!


http://doorbiin.blogsky.com/1394/02/14/post-84/





دست اندازهای زندگی هم نعمت اند تا خوابمان نبرد

باسلام به همه خوبان


به اواخر سال تحصیلی نزدیک می شیم .خوب وبد گذشت و آنچه از سر گذشت ،شد سرگذشت .


سرگذشتی که در خاطرم می ماند


خاطرات سال تحصیلی را می گویم که بسان باد گذشت گهی خندیدیم و خنداندیم وگهی گریاندیم


آخه دانش آموزای این دوره زمونه با دوره ما خیلی فرق می کنند علیرغم اولتیماتوم ها و هنجارها


و ناهنجارها وبایدها ونبایدها که سر صف گفتیم انگار چند نفری  گوششان بدهکار نبود .


حس مسئولیته که باعث شده پیگیری کنیم و الی آخر....


آوردن گوشی به مدرسه ما ممنوعیت جدی داشت با این حال گوشی مورد دار گرفتیم و دانش آموز


خاطی جدیت ما رو که دید خواست به نوعی ما رو بپیچونه طوری که بیخیال قضیه بشیم .


خودشو جلوی در مدرسه به کاپوت ماشین همکار فرهنگی زد و فرش زمین شد.


این یک ترفند وفیلم ساختگی بود .ادامه ماجرا اورزانس و حمل مصدوم اسیب ندیده


به صورت نمایشی بودکه حسابی حالمون رو گرفت . مورد بعدی ثبت نام دانش آموزی بود که


استثنایی بود و جاش تو یک مدرسه عادی نبود امانطام توصیفی ابتدایی ما رو سر


در گم کرد و نتیجه خ خ ما رو سخت به اشتباه انداخت و ثبت نامش کردیم و وبال گردنمون شد .


اگه حوصله ات تنگ نمیشه اینم بگم که تو هم با من بخندی . برگه های امتحانی رو که مثل دعا نویسها


می نویسه و وقتی تاخیر داره نمی تونی باهاش  کل کل کنی، اعصاب نداره و ممکنه همه چی رو بریزه


به هم اما خانوادش حق براشون  ایجاد شده که باید دخترشون تو مدرسه عادی درس بخونه و


هیچ مشکلی نداره و بقیه مشکل دارن . یک روز که تاخیراش عوامل مدرسه رو به تنگ آورده بود و


باهاش دعوا می کردن و می گفتن باید اولیات زنگ بزنیم بیاد تا تکلیفتو روشن کنیم .


دانش آموز با صدای بسیار بلندی گفت میگم که خواب موندم .منم با ژشت مدیریتی خواستم


وارد عمل بشم تا گفتم مریم زبون درازی نکن و صداتو بیار پایین با صدای بلندتر گفت خودت


زبون درازی نکن بعد هم در رو به هم کوبید و بدو بدو رفت طبقه بالا سر کلاس نشست


حالا آب وبیار و حوض رو پر کن.


با هر چی سختی و دغدغه کاری و ...شکر خدا سال تحصیلی البته اگه نیمه پر لیوان رو ببینم


به خوبی رو به اتمامه و امتحانات خرداد داره نزدیک میشه. ومهمتر اینکه قراره دانشجو بشم


و بیوفتم تو خط تحصیل . و می دونم که با یک دست نمیشه دو تا هندوانه بزرگ برداشت . هم


مسئولیت داشت و هم ادامه تحصیل داد وهم از زندگی غافل نشد . ممکنه فشار کاری و درس


حالگیری کنه یک هفته پیش کارنامه اولیه توسایت سنجش اعلام شد و شوخی شوخی به


انتخاب رشته در کارشناسی ارشد ،رشته مجموعه زبان عربی مجاز شدم


ویک دغدغه وچه کنم چه کنم دیگه به برنامه زندگیم اضافه شده .


از خدا توفیق می خوام که تو تصمیم گیریهای سخت را ه درست رو بهمون


نشون بده . تا فرصت دیگه و حرف دل دیگه در کلبه  ما وشما و باز شدن درهای بلاگفا دست


حق نگهدارتون.


این پست وپست پیوند مهر و دوستی از وبلاگ زندگی باغ گلی است.


خوشحالم خوشحال

سلام به همه دوستان  و با تشکر ویژه از مژگان خانم که این هتل مجازی رو ساختن تا بتونیم در غیاب بلاگفا اینجا نفس بکشیم. وقتی که دری رو آدم بسته میشه خدای مهربان در دیگری به روی بندگانش می گشاید تا آدم احساس یاس و نا امیدی نکنه. من خوشحالم به خاطر این موضوع که میتونم ما همگی که مدت هاست به طور مجازی هم صحبت هستیم دوباره اینجا به حیات خودمون ادامه بدیم. ممنونم از همه دوستانم. (فرزند ابیورد)

پیوند مهر و دوستی

سلام  به همه دوستانی که در این هتل گرد هم شدن

با گوشی تایپ کردن مثل لب تاب راحت نیست  دیر وقت شده

و حرف دل زیاد و مجال گفتن نیست  در فرصت مناسب  میام

از مدیر وبلاگ  خانم مژگان آ  نهایت سپاس رو دارم.

پست ثابت

عادتمونه ،عادت خوبی هم هست ، اینکه وقتی یه مصیبتی وارد میشه به همدیگه کمک کنیم .مث وقتی که زلزله میشه یا سیل میاد .

حالا که در خونه مجازی بلاگفایی ها به روشون بسته شده و معلوم نیست کی باز بشه .من این خونه را توی بلاگ اسکای ساختم تا همه یه مدتی دور هم باشیم .

کافیه یه إیمیل آدرس بهم بدى تا دعوت بشى و حرفهاى دلتو بنویسى 

در این خونه به روى همه بأزه حتى تو دوست عزیز 


از دوست عزیزم "شکیبا "خواهش می کنم درباره اینکه چطور وارد وبلاگ شده که بلاگ اسکای بعنوان نویسنده مستقل معرفیش کرده برای بقیه دوستان هم توضیح بده .من هر چه کردم نشد که هر کسی اتاق مستقلی داشته باشه برای خودش .