ما

دور همی

ما

دور همی

عصرها

ظاهرا تو این خانه ی موقت و مشترک دست و دل دوستان به نوشتن نمی ره. درست مثل زندگی پناهندگان در یک کمپ موقت یا زلزله زده ها در چادرهای امداد می مونه که ساکنین اش در حسرت از دست رفتن خانه و خاطرات شون هستن. بلاگفایی ها دیگه از باز شدن مجدد در خونه شون ناامید شدن و کم کم دارن مهاجرت می کنن. منم تو فکر پیدا کردن یک محیط جدید برای ساختن خانه ی جدیدم هستم. نمی دونم وبلاگم با آرشیو مطالب و کامنتها محفوظ می مونه یا نه ؟!


دخترک بعد از دو سه روز تمرین، دوچرخه سواری را یاد گرفته و حالا دیگه لازم نیست زین دوچرخه ش را بگیرم یا دنبالش توی حیاط و پارکینگ بدوم. عصرها که اون دوچرخه سواری می کنه بهترین فرصت برای منه که روی صندلی پلاستیکی گوشه ای از حیاط بشینم و کتاب بخونم. این روزها به جز خالد راوی داستان، شخصیت های جدیدی وارد زندگی ام شده. امان آقا، صنم، ابراهیم، محمد مکانیک، شفق، بلور خانم، رحیم خرکچی، آفاق، بانو، عمو بندر،...و تا مدتی که کتاب را می خونم و حتی خیلی بعد از آن با آنها زندگی می کنم.  چاپ اول کتاب را پاییز گذشته از یک دستفروش کنار خیابان گرفتم.


آذر - پناهجویی از یادداشت های یک دهه چهلی

نظرات 7 + ارسال نظر
اهورا جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 10:01

سلام
من امروز باز به وبلاگت سر زدم و نمیدونستم چی شده تا اومدم وبلاگ مژگان خانم و روز جمعه کمی حال وهوامون عوض بشه میدونستم همیشه مینویسه خلاصه متوجه شدم که انگار اونجا بسته شده من اینجا رو میخونم و همیشه هم گفتم که نوشته هاتونو خیلی دوس دارم به دل آدم میشینه خلاصه منتظرم که اگر خبری شد همینجا اعلام کنید و به وبلاگ جدیدتون بیایم
اینهم مث قرصایی که هر روز باید بندازم بالا که حالمو بهتر میکنه

ممنونم از لطفت. بلاگفا بعلت تغییر سرورها مدت زیادیه که خارج از دسترسه و این خونه ی موقت رو هم مژگان برای آوارگان ساخته و فعلا اینجا پناه آوردیم
موفق باشی

فریبا چهارشنبه 6 خرداد 1394 ساعت 11:19

دلم برای تک تک تون تنگ شده و خیلی احساس دلتنگی میکنم.

منم !

شکیبا دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 09:09 http://sh44.blogfa.com

سلام
ای گل گفتی دقیقا همین حس و دارم ، از اونجایی که تنبلم پس صبر میکنم شما یه خونه جدید خوب پیدا کنی بعد منم ساکن همون محله میشیم
البته هنوز امیدوارم بلاگفا راه بی افته تغییر خونه برام خیلی سخته
به به دوچرخه سواری عالیه
خودت چی ؟ خودتم سوار شو دیگه با دخترک مسابقه بدین

اگر پارکینگ و حیاط مون دوربین نداشت حتما سوار دوچرخه دخترک می شدم
خبرت می کنم

لیلا دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 07:30 http://mylovelyparadise.persianblog.ir/

بعدیادم اومد:احمدمحمود!

جالبه که منم دقت نکردم و تا اسم کتابو دیدم نوشتم آفرین

لیلا دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 04:39 http://mylovelyparadise.persianblog.ir/

ای من تقلب نکردم ها!کارهای من چپه ست میدونی که.اول نظر مینویسم بعد بقیه رو میخونم .پس درست حدس زدم .
ای نوجوونی کجایی؟16 سالگی!!!!!یک جورایی هم بود!

می دونم
از همون اول ممنوع خون بودی ها !

لیلا دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 04:37 http://mylovelyparadise.persianblog.ir/

همسایه ها دولت ابادی؟

آفرین

فامیل دور یکشنبه 3 خرداد 1394 ساعت 20:48

اسم کتابه چیه ؟ چقدر اسم شخصیتهاش به نظرم آشنا اومد

هیچوقت فکرشم نمى کردم تو سرزمین مجازی هم مکمنه از این بلاهاى نا بهنگام رخ بده . دلم براى اون روزهاى پر مطلب پر کامنت تنگ شده ،اون روزا که جشن تولد مى گرفتیم یا به مناسبت روز دوستى دور هم جمع میشدم ، از خیلى ها هیچ خبرى نیست ،
ینى باور کنم که دوستهاى مجازى را نباید جدى گرفت ؟

خوبه یادش بده ، هر چى میدونى یادش بده

رمان همسایه ها از احمد محمود که از سال 57 ممنوع چاپ اعلام شد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.