ما

دور همی

ما

دور همی

پست ثابت

عادتمونه ،عادت خوبی هم هست ، اینکه وقتی یه مصیبتی وارد میشه به همدیگه کمک کنیم .مث وقتی که زلزله میشه یا سیل میاد .

حالا که در خونه مجازی بلاگفایی ها به روشون بسته شده و معلوم نیست کی باز بشه .من این خونه را توی بلاگ اسکای ساختم تا همه یه مدتی دور هم باشیم .

کافیه یه إیمیل آدرس بهم بدى تا دعوت بشى و حرفهاى دلتو بنویسى 

در این خونه به روى همه بأزه حتى تو دوست عزیز 


از دوست عزیزم "شکیبا "خواهش می کنم درباره اینکه چطور وارد وبلاگ شده که بلاگ اسکای بعنوان نویسنده مستقل معرفیش کرده برای بقیه دوستان هم توضیح بده .من هر چه کردم نشد که هر کسی اتاق مستقلی داشته باشه برای خودش .

خونه دوم شکیبا



دوست داشتین تشریف بیارین

sh44.blogsky.com

نشانی خانه ی جدید

بالاخره خانه ی جدیدی ساختم . نشانی اش این است : یادداشت های یک دهه چهلی  


الف.م _ از وبلاگ یادداشت های یک دهه چهلی (بلاگفا)


...


نوشتن در یه صفحه گروهی با نوشتن در بلاگ خودت خیلی فرق داره ،   مثل وقتی میری مهمانی حتی اگه خونه خواهرت باشه بازم یه محدودیتهایی حس میکنی ، شاید خنده دار باشه اما احساس میکنم زدن وبلاگ در محیط دیگه نوعی بی وفایی به بلاگفایی که سالها میزبانم بوده هست با وجودیکه دیگه امید چندانی بهش نیست اما بازم صبر میکنم شاید از این سکته ناقص نجات پیدا کنه

خدا کنه بلاگفا هم همین احساس وفاداری رو نسبت به کاربرانش داشته باشه

آمده ام به سوی تو

فصول دفتر عمرم ورق میخورد؛ صفحاتش اما .....
             شکوه از من.... مهر از تو   
              گله از من .....لطف از تو    
              گنه از من ..... پرده از تو   
  غفلت اندیشه من ......کرامت پیشه تو

دیر به دیر قنوت من ....زود به زود رحمت تو        
     دخالت در حکمت بی هنری من .... 
            صبوری و بزرگی هنر تو ....
  تعبیر مصلحت به بدشانسی حماقت من ....
            عطا و مرحمت هدیه تو ....
     آمده ام به سوی تو؛
           نادم ...
               خجل ......
      ایستاده ام آن گوشه ، 
               دوباره لبخند میزنی ؛
.    
      پوزش از من...بخشش ازتو .....

جمعه بازار



اشکنه ( معرفی می کنم چون مطمئنم خیلی هاتون مثل من این غذا را فراموش کرده بودین) 




الف.م  _ یادداشت های یک دهه چهلی 

سرایت بی انصافی

وقتی حرفی برای گفتن یا بهتر بگم مطلبی برای  نوشتن دارم فکر می کنم چه خوبه این مطلب را به عنوان اولین پست بعد از یک تعطیلی طولانی تو وبلاگ خودم بذارم. وقتی ازغذا یا کیکی که درست کردم عکس می گیرم، به امید اینکه تا یکی دو روز آینده در خونه ام باز می شه، نگه اش می دارم که اولین  پستم  با شیرینی شروع بشه اما هنوز پشت درهای بسته موندم. این شرایط دل و دماغی برای سر زدن به دوستان و وبلاگ های غیر بلاگفایی هم برام نذاشته...


میوه فروشی ها برای جلب مشتری قیمت میوه های نوبر را بر حسب نیم کیلو گرم می زنند که در نگاه اول ارزان به نظر برسد. نیم کیلو زردآلو 7000 تومن، نیم کیلو توت فرنگی 5000 تومن،...  اگر دقت کرده باشید، بعضی ها که تعدادشان رو به افزایش است مغازه ی میوه فروشی را هم مثل ویترین اجناس لوکس فقط نگاه می کنند و راهشان را کج می کنند و می روند. من هم که بابت یک کیلو توت فرنگی و یک کیلو و خرده ای زردآلو و دو عدد فلفل دلمه ای 32 هزار تومن پول دادم، مبهوت و با نگاه خیره به افق بیرون آمدم. دیروز مقابل میوه فروشی زنی با نشان دادن کارت شناسایی و قبض هایی که از دو هزار تومن شروع می شد از رهگذران برای کمک به کودکان با بیماری های خاص درخواست کمک می کرد. مردم طوری از کنارش رد می شدند که انگار او را نمی دیدند. حتی کسانی را که آن زن راه شان را سد می کرد، حاضر نشدند بایستند و توضیحات او را بشنوند چه برسد به کمک. شنیدم که یک نفر گفت: بروید از فلانی بگیرید!

یک جایی در رمان جان شیفته خوانده بودم :" وقتی خودمان قربانی بی انصافی هستیم، بی انصاف بودن مایه ی تسکین است" 


الف.م _ یادداشت های یک دهه چهلی

کجایین؟

سلام چقدر اینجا خلوته.چه خبره؟من کنکور داشتم شما چی داشتین؟

خیلی خوب بود راضیم.مخصوصن که هدفم صرفن هدف نبود مسیر هم بود.اذرجون یک فکری بکن دیگه.میدونی به چی فکر میکنم؟

اگه بیای بگی فقط سلام امارت 1000 میشه!!!قول بده پست اولت ازمن یک لینک بذاری.مثلن بگی این دوست منه!

با پای برهنه



از این عکس خوشم اومد گفتم اینجا به اشتراک بزارمش شاید شما هم از دیدنش لذت ببرین

تاب ، پاییز ، دختر بچه ای شاد با پای برهنه

بلاگفا

متاسفانه امروز متوجه شدم که وبلاگهایی که در بلاگفا هستن امنیت ندارن یعنی مورد دسترسی جهت تغییر هستند . حالا نمیدونم چطور میشه وبلاگ رو حذف کردو یا انتقال داد. شاید هم به همین دلیله که مدتیه بلاگفا تعطیل شده. اگه کسی از دوستان هم این مسئله براش پیش اومده خوشحال میشم اطلاع بدین.


فیونا

عصرها

ظاهرا تو این خانه ی موقت و مشترک دست و دل دوستان به نوشتن نمی ره. درست مثل زندگی پناهندگان در یک کمپ موقت یا زلزله زده ها در چادرهای امداد می مونه که ساکنین اش در حسرت از دست رفتن خانه و خاطرات شون هستن. بلاگفایی ها دیگه از باز شدن مجدد در خونه شون ناامید شدن و کم کم دارن مهاجرت می کنن. منم تو فکر پیدا کردن یک محیط جدید برای ساختن خانه ی جدیدم هستم. نمی دونم وبلاگم با آرشیو مطالب و کامنتها محفوظ می مونه یا نه ؟!


دخترک بعد از دو سه روز تمرین، دوچرخه سواری را یاد گرفته و حالا دیگه لازم نیست زین دوچرخه ش را بگیرم یا دنبالش توی حیاط و پارکینگ بدوم. عصرها که اون دوچرخه سواری می کنه بهترین فرصت برای منه که روی صندلی پلاستیکی گوشه ای از حیاط بشینم و کتاب بخونم. این روزها به جز خالد راوی داستان، شخصیت های جدیدی وارد زندگی ام شده. امان آقا، صنم، ابراهیم، محمد مکانیک، شفق، بلور خانم، رحیم خرکچی، آفاق، بانو، عمو بندر،...و تا مدتی که کتاب را می خونم و حتی خیلی بعد از آن با آنها زندگی می کنم.  چاپ اول کتاب را پاییز گذشته از یک دستفروش کنار خیابان گرفتم.


آذر - پناهجویی از یادداشت های یک دهه چهلی

با کسب اجازه از مدیریت محترم و دوست داشتنی وبلاگ و نظر به بی خانمان شدن! اقدام به ایجاد وبلاگ جدید کردم. محیط Blog.ir محیط بدی نیست...این بار خواستم این فضا رو امتحان کنم. خوشحال میشم به خونه ی جدیدم، سر بزنید... 

 

هنوز - یلدا 

http://still.blog.ir/

آدما


هفته دوم بسته شدن در بلاگفا هم سپری شد قول داده بود دوباره بتونیم وارد خونمون بشیم هنوز که خبری نیست ، با بعضی دوستان در ارتباطم ولی با بعضی دیگه کلا قطع

بعد از چند ماه دوباره ورزش و شروع کردم ، برا منکه اینطوریه ادما برام مهمتر از اشیا ء یا مکانها یا ... هستن آدما مهمتر از هر چیزی هستن ، علت شروع دوباره ورزشم بخاطر برگشتن مربی مورد علاقه مه ، اصلا این ادما و شخصیتشونه که به چیزی ، جایی شیئی هویت و ارزش میده


عکس

بالاخره موفق شدم ! نحوه عکس گذاشتن در بلاگ اسکای را می گم. شیطونه می گه اثاث کشی کنم بیام بلاگ اسکای!

سد لفور (شیرگاه) 

http://ups.night-skin.com/up-94-02/IMG-20150516-175220.jpg

http://ups.night-skin.com/up-94-02/IMG-20150516-182758.jpg

آذر - یادداشت های یک دهه چهلی


فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا زندگی کنیم. ترانه زندگیمان را خودمان بسراییم.......





فیونا _ غریب آشنا

رفتن که بهانه نمیخواهد...

رفتن"!
رفتن که بهانه نمیخواهد،
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده...
رفتن که بهانه نمیخواهد، وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بى چمدان هم میروى!

"ماندن"!
ماندن اما بهانه میخواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى، یک فنجان چاى، بوى عود،
یک اهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین...
وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پراز دلخورى باشد خالى اش میکنى و باز
میمانى... میمانى و وقتى بخواهى بمانى، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش
میکنى براى نرفتنت!
آرى،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن، هیچکدام... !  

 

(زندگی باغ گلی است)

1 - 2

1-  امروز برای تعویض کارت ملی رفته بودم اداره پست منطقه. سایتهای زیادی هستند که توضیح کاملی در مورد مراحل پیش ثبت نام اینترنتی و مراجعه حضوری به اداره پست و ... را داده اند اما جزئیاتی که به نظرم رسید و ممکن است جایی در مورد آن توضیحی نداده باشند را عرض می کنم شاید برای کسی مفید واقع شود:
با فرم پیش ثبت نام _ اصل شناسنامه و کارت ملی و مبلغ نقدی 295000 ریال برای هر نفر (355000 ریال برای کسانی که کارت ملی ندارند) در تاریخ مقرر و بهتر است اول وقت به اداره پست منطقه مراجعه کنید اما نکته مهم: انگشت نگاری و عکس دیجیتالی را همانجا می گیرند پس هر قر و فری از اصلاحات گرفته تا آرا پیرا و مرتب کردن ریش و سبیل و... را در خانه انجام دهید. خواهرم! تو هم حجابت را رعایت کن وگرنه باید از مقنعه مشترک کر کثیف آنجا برای عکس گرفتن استفاده کنی (خود دانی!) آقایان هم بهتر است با پیراهن دکمه دار تشریف ببرند چون قرار نیست برای خاله جانتان عکس همینطور یهویی سلفی بگیرید که تی شرت یقه هفت بپوشید و زنجیر تو گردنی بیندازید! برای عکس باید دکمه ها تا زیر چانه بسته باشد.
 
2- بعد از تمام شدن مراحل ثبت نام در اداره پست، دیدم حالا که به محل کار جدید آقای خانه نزدیک هستم سری هم به ایشان بزنم. این جور قرار ملاقات های خارج از خانه همیشه برایم خاص و متفاوت است. به توصیه ی یک دوست حتی گاهی لازم است. قبلش تلفن زدم، یک جعبه شکلات گرفتم و حضور به هم رساندم! در فاصله ی یک چایی خوردن، با همکاران اش آشنا شدم و حرفهایی نه چندان جدی زدیم.
آذر

سلام

بعضی اتفاقات بد یا ناخوشایند باعث بروز اتفاقات خوشایند میشن که شیرینیشون از عسل هم بیشتره و حال ادمو خوب خوب خوب میکنه

مثل بسته شدن در خونه ما بلاگفایی ها که حس بدی بود و دعوت مژگان برای ما شدن که حس خوبیه

نمیشه بگم انشاالله جبران میکنم امیدوارم در خونه هیچکس هرگز به روش بسته نشه

مژگان جان تشکر کمترین قدرانیه 

از وبلاگ زنی با انگشتر عقیق

sh44.blogfa.com

یه خاطره

 سلام بر همگی دوستان مجازی. چند وقتبه که دست و دلم به نوشتن نمیره . به همتون سر میزنم ولی بدون کامنت.این دلتنگی لعنتی تموم زندگیم رو فلج کرده. دلتنگی گاهی فقط یه کلمه نیست یه حسیه که انتهاش پیدا نیست خدا نکنه که به معنای واقعی دلتنگ باشین...اون موقع معنی این چند تا حرف رو میتونین واقعا حس کنین. بگذریم امروز یادداشت مژگان عریز رو خوندم تصمیم گرفتم که با این حس لعنتی مبارزه کنم و یه خاطره طولانی واستون بنویسم. دقیقا نمیدونم چند سال پیش بود اونقدر دور بوده که مثلیه  خاطره  تو حبابه که گاها تا میای مزمزه اش کنی از ذهنت میپره. فقط میدونم خاطره مربوط به دورانیه که هنوز تجملات زندگی ما رو اونقدر اسیر خودش نکرده بود. یادمه عصر بود که عمه خدا بیامرزم اومد خونه مون و گفت که کلید ویلای پدر عروسش رو گرفته ولی دلش نمیخواد که با دخترو پسراش که متاهل بودن به مسافرت بره حوصله سرو صدای بچه و اداهای عروساش رو نداشت . دلش میخواست با برادر زاده هاش باشه . یادمه در عرض چند ساعت  مادرم واسه یه هفته خورد وخوراک رو تو ساکها آماده کرده بود و این میون ما دخترا هی داد میزدیم مامان تی شرت سفیده من کجاست؟ اون یکی دنبال هد بندش میگشت . من دنبال بابلیسم بودم که سرتاسر سال ازش استفاده نمیکردم. کسی نبود ازم سوال کنه آخه تو که موهات فرفریه تو هوای نمناک شمال بابلیس به چه دردت میخوره؟ و مامان صبورم با حوصله آدرس گمشده ها رو میداد و گاها هم عصبانی میشد و میگفت مگه میخواین برین عروسی؟ بلاخره ساکها بسته شد و با دوتا ماشین راهی شمال شدیم.

یکی از این ماشینا  اگه درست گفته باشم فولکس واگن کومبی بود. یه فرش انداختیم کف اش و تا شمال برسیم زدیم و رقصیدیم . حتی با گاز پیک نیکی املت هم درست کردیم . که چقدر خطرناک بود. ''این رو الان میفهمم''.... بدون توقف تا شمال روندیم و روندیم . طبق معمول هم ابی خواننده سفرهای شمالمون بود. که الان هم که الانه تا اون آهنگها رو میشنوم یاد اون سفر ها میافتم. بگذریم بلاخره به مقصد رسیدیم ولی چشمتون روز بد نبینه . بااینکه پسرعمه ام گفته بود که مدت زیادیه که اونجا کسی سفر نکرده ولی باور نمیکردیم که اینطور باشه . رطوبت زیاد هوا کار خودش رو کرده بود. تموم خونه پر بود از علفهای هرز . حتی لابلای کاشیها سبزه و گلهای خودرو سبز شده بود. پذیرایی و اتاق خوابها اونقدر بوی نا میداد که مجبور شدیم ساعتها تو تابستون شومینه رو روشن کنیم که رطوبت هوا از بین بره. تقریبا چند ساعت کار کردیم تا همه چی یه کم سرو سامون گرفت .چقدر هم غر زدیم که بابا اینا مارو فرستادن که انگار خونشون رو تمیز کنیم. مادر با عمه جان تو آشپزخونه آهنگ کوچه لر رو میخوندن . من داشتم با ناخونام که بر اثر جارو کشیدن سرش پریده بود ور میرفتم و کلی مزاح میکردیم که ما چی فکر میکردیم و چی شد. یکی تو حموم بود و هی داد میزد چرا آب هی سرد و گرم میشه . خواهرم داشت سالاد درست میکرد. پسرها دور بر داشته بودن و ما رو مسخره میکردن که کوش اون کفش پاشنه بلندتون؟

تا اینکه شب شد رختخوابا رو تو همون سالن پهن کردیم و ساندویچی خوابیدیم چون تنها جایی بود که شومینه داشت بقیه اتاقها بوی نا و کپگ میداد. من که اون موقع هنوز سرم به سنگ لحد نخورده بود و کلی توقعات بلند وبالا داشتم اولین کسی بودم که به بهونه بوی رطوبت بالشم رو برداشتم و رفتم تو ماشین . یادمه نوار فرامرز اصلانی رو گذاشته بودم که دیدم یکی یکی دخترا به بهونه سرم درد گرفت و نفسم بالا نمیاد خودشون رو بهم رسوندن طوری شد که دیگه تو ماشین جا نبود واسه دراز کشیدن مامان و عمه هم رفتن توماشین دیگه که رنو بود خوابیدن و تا صبح از این و اون غیبت کردن و ما دخترا و پسرا تا صبح متلک بارهم کردیم و لعنت به باعث و بانی حمالی اون روزمون..... البته از شب بعد بخاطر کمر درد و گردن درد از خیر سوسول بازی گذشتیم و تو همون سالن خوابیدیم ولی باور کنین همون دربه دری شب اول اونقدر برامون خاطره شد که بعد از گذشت سالها حتی اون غرزدنهامون هم که قرار بود فرداش بریم هتل بگیریم واسمون یه خاطره شده . یه خاطره به شیرینی نون خامه ای......

فیونا از وبلاگ غریب آشنا

gharibeeashena.blogfa.com

خلاقیت

حس قشنگیه.

بین دوستان باشی همه باشن بنویسن 

ممنونم از ابتکار مژگان جون

من سایه هستم